رنگ و بویی که در جان بینی
گر همه سود وگر زبان بینی
صلح با عدل و جنگ باستم است
با بدی نیک و با نشاط غم است
رهروان را ازآن چه نفع وچه ضر
گر همه خیر باشد ار همه شر،
عالم دیگر است عالمشان
نیست فرقی زمور تا جمشان
در جهان جز به دیدهٔ عبرت
ننگرند اینت غایت همت
خاطر از هیچ کس نرنجدشان
هر دو عالم جوی نسنجد شان
هر که او لذت جهان جوید
روز و شب در پی جهان پوند
زوگریزان جهان و او پویان
همچو دیوانگان جهان جویان
نتواند بدان جهان پیوست
زین جهان باد دارد اندر دست